تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!
تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!

در اثنای سی سالگی!زن درونم دارد به یک مرد آرامش خاطر میدهد که بداند راهش را درست انتخاب کرده !تا مرد زندگی اش مسیر پیش رو را دنبال کند و از راهی که رفته منصرف نشود! الان زن درونم اگرچه نمیداند دلیل این همه شل کن سفت کن های همسرش چیست اما مبتواند گاهی خودش را جای همسرش بگذارد و مضطرب باشد! زن درونم در حال حاضر کاری جز امیدوار کردن همسرش برای ادامه راهی که ابتدایش است از دستش بر نمی آید! زن درونم درر اثنای سی سالگی مادر دخترکی شش ساله است که دارد حروف انگلیسی را پس و پیش میخواند و نوشتنشان را می آموزد! دخترک زن درون سی ساله ام تازه ابتدای آب باباست و لازم است خیلی بیشتر از این ها یاد بگیرد!

 زن درون سی ساله ام در اثر جابه جایی نقش ها میشود تنها دختر یک مرد مهربان که یاد گرفته گهگاهی بنا به ضرورت مردانگی کند و  در حال حاضر به واسطه حرکت های به جایی که توی زندگی اش داشته پدرش روی او حتا بیشتر از سه تفنگدار حساب باز میکند! 

من امشب به همسرم گفتم هدفت را تعیین کردی! حالا قوی باش و راهت را برو! امشب بهش گفتم! به من! به خدا اعتماد داشته باش! من شانه های خدا را میبینم و دست هایش را هر صبح!همان وقتهایی که میگویی چرا ساکتی! همانوقتها زن درونم دارد برایت و ان یکاد میخواند!

پ.ن: درست است که مادرم در سی سالگی مادر چهاااار بچه ی قد و نیم قد بود که مدام بایست حواسش بهشان بود و تر و خشکشان میکرد! اما من هدفم و سقف آرزوهایم تا حدی با مادر جانم فرق دارد!