تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!
تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!

نشسته ایم به دیدن بازی پرسپولیس سپاهان! همسر جان به عنوان یک اصفهانی اصیل مدام از تیم زرد قناری اش دفاع میکند و کری میخواند! من هم بی جواب نمیگذارمش البته! معترض است که چرا توی استادیوم بلند گو طرف سرخ هاست و هرچی حرف نامناسب است تحویل تیم دلخواهش میدهند!خدا رو شکر که الان پدر نیست و سه تفنگدار که مهربانم یکه و تنها بماند و من از فرط تنهایی اش بروم طرفدار تیمی همچو سپاهان بشوم که بازیکنانش این همه نچسبند و جدای از بعضی صفت های نامناسبشان میدانستید من توی اصفهانی ها فقط لهجه و صدای مهربانم برایم خوب و جذاب است و یکی از خاله هایم و همین ها!

 اصفهان الان سالهاست همینطور بی دلیل برایم رنگ باخته!و رنگ و لعاب روزهای کودکی ام را ندارد! روزهایی که تعطیلی هایمان را آنجا میگذارندیم و خوش! الان فقط آثار باستانی اش را عشق است و مسجد شاهش و خانه خاله جانم و همین! همین چند جایی که ذکرشان رفت! آثار باستانی اصفهان مستم میکند و توریستهایش که از همان بچگی من و برادر کوچیکه با دانسته های دست و پا شکسته زبانمان میرفتیم حرف میزدیم باهاشان و عکس می انداختند ازمان به عنوان بچه ایرانی های خوش برخورد و گرم و زبان دان! و حالا دیگر همسر بهم اجازه نمیدهد خبلی با آنها احساس صمیمیت کنم!