تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!
تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!

جشن پیش دبستانی

امروز روز جشن پیش دبستانی دخترک بود! با نیم ساعت تاخیر خودم را رساندم! رفتم دیدم بچه ها را نشانده اند جایی نزدیک سن و مادرها جایی کمی عقب تر نشسته بودند رو صندلی های سبز رنگ پلاستیکی! بعد از خوش و بشی که با مربی اش کردم رفتم نشستم ردیف چهارم پنجم! دخترک همان بدو ورودم من را دید و از این که به عهدم وفا کرده بودم خیلی خوشحال بود! چشمانش برق میزد از شادی! دنبال فرصت بودم تا بیایم ردیف اول دوم که خوشبختانه یکی دو تا از مادرها رفتند و من توانستم ردیف دوم بنشینم تا هم حرکات و سکنات دخترک را زیر نظر بگیرم هم به راحتی ازشان فیلم بگیرم.یک چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که به محض اینکه مجری مو فرفری با آن موهای مجعد و قیافه مضحکش میپرسید کی میاد بالا برای مسابقه دخترک با فاطمه مشایخ _دوستش_سرشان را میبردند پایین تا مجری صدایشان نکند! هم خنده ام گرفت هم بغض کردم از این حرکتشان! که میخواستند دیده نشوند! شاید دلیلش کمبود اعتماد به نفسشان بود یا یک بازی بچه گانه بود! نفهمیدم! نیم خیز میشدند ، و میرفتند پایین تا مجری نبیندشان بعد زیرزیرکی میخندیدند! مربی اش گفت ازش خیلی راضی است و دختر مستقلی است.مربی کامپیوترش اما پشت چشم نازک میکرد که یعنی کجا بوده ام تا امروز که روز آخر است و من با همه ی پررویی ام بهش لبخند زدم و بی خیال این بودم  که نمره کامپیوترش 95 چرا و 100نه! برایم خیلی مهم نبود! مطمینم همه ی تلاشش را کرده و برای عالی بودن همیشه وقت دارد! بقیه درس هایش روی برد همگی عالی بودند! بدون هیچ نظارت خاصی که من در این مدت رویش داشته باشم!