تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!
تلخ و شیرین روزگار یک زن

تلخ و شیرین روزگار یک زن

این وبلاگ جایی برای به اشتراک گذاری همه حس های خوب دنیاست!

ما زن ها موجودات عجیبی هستیم! کافی است از زندگیمان یک رضایت نسبی داشته باشیم! کافی است هر چیزی در حد و حدود خودش سر جایش باشد!یک ذره اینور آنورش توفیری ندارد! همینکه دخترکمان برود پیش دبستانی و معلمش هیچ وقت بابت رفتارش اعتراض نکند! همینکه خودش از تعداد ستاره هایش راضی باشد و خودمان از کارمان تا حدی رضایت داشته باشیم و اینکه همسرمان همه ی تلاشش را بکند برای داشتن زندگی بهتر!برای ارتقا سطح زندگی و داشتن آرامش ! آنوقت حتی اگر هی این ناملایمات زندگی بخواهد زندگی بی تلاطم و عاشقانه تان را زیر و زبر کند و دست بردارتان نباشد و هی به قول کاردرست ها آزمایش الهی پشت آزمایش الهی ! آنوقت همین که جواب همه ی آزمایش های دخترکتان خوب باشد و مشکلی نباشد !همین موارد بالا! باور کنید همین ها کافی است برای دلخوش بودن و شاد بودن گهگاهی مستانه خندیدن! 

جوریکه دیگران فکر کنند شما تنها خانواده ی خوشبخت دنیا را دارید!

ادای خوشبخت ها را در نمی آورم! من واقعا احساس میکنم خوشبختم!

نشسته ام به پیش بینی وضعیتم در یکی دو روز آینده!پیرو مطالب مندرج در پست قبل، توی یک سال نهایتا دو یا سه بار سرما میخورم اما خب سینوزیت بحثش جداست و با شروع فصل زمستان رفیق و همراه دایم ام است! در حال حاضر درگیر ویروسی معلوم الحالم که نمیدانم توی خانه ما دنبال چی میگردد و هدفش از به هم ریختن کانون گرم خانواده ام چیست! حالا این ویروس لعنتی فوروارد شده  از جانب همسرجان به واسطه تمام طول وقت های با هم بودنمان که همکار جان هم به واسطه ی عدم رعایت نزاکت اجتماعی باعث ابتلای مجدد و تشدیدش شد دقیقا نواحی سر و کمر و حلق و بقیه اقصی نقاطم را درگیر کرده و البت من ازشان ( همسر و همکار جان!) کمال تشکر را دارم چون یادم رفته بود سلامتی چه نعمت با شکوه و  ارزشمندی است!و انسان چه موجود ناچیزی است که حتا یک عدد ویروس زپرتی میتواند آبا اجدادش را جلوی چشمش بیاورد!

 اما الان نباید می آمد این ویروس لعنتی !نباید می آمد چون بنا به گفته دکتر عمومی_ مدرک گرفته از بلاد کفر که دوزار خودش و سوادش را قبول ندارم و به واسطه چرک خشک کن هایی که ناجوانمردانه در حلق دخترک ریخت و اصولا برای هر بیماری ای میزند تنگ بقیه داروها ش_ویروس مذکور اقلکن حدود یک هفته آدم را درگیر میکند که این یک هفته را اگر شروعش را از دیروز در نظر بگیریم کل تعطیلاتم و یکی دو روز آنورتر خراب میشود !

 نقشه داشتم برای سفر به اصفهان و نطنز و خانه ویلایی آقا بابا!که یکی دو روز با بچه ها دور هم باشیم اما با این وصف انگار باید بمانیم خانه و از همدیگر مراقبت کنیم و خاطرات سفرهای پیش را مرور کنیم و دلخوش باشیم به سفری دیگر بدون دغدغه پنی سیلین و آدولتکلد و دگزا!

چند شب  پیش مهربانم که آمد تب و لرز داشت! کاری که من میکنم برای جلوگیری از مریض شدن اهل خانه اینکه تا جایی که دلتان نخواهد  سیر به خورد شان میدهم!البت این مراسم سیر دادن به خورد اهل خانه از عصر چارشنبه و پایان روزهای کاری هفته شروع میشود تا وعده ی تاهار ظهر جمعه! و وقتی هر سه ی ما میخوریم آزاری برای همدیگر نداریم! نتیجه اش هم میشود بالارفتن ایمنی بدن و کمتر مریض شدن! اما این ویروس اخیر به نظر گریزی نبود ازش و فعلا دو نفرمان را درگیر کرده! کمر درد داریم و سر درد و من هم وقتی مریض باشم حالا هر مرضی مثل سگ پاچه میگیرم!

بعضی پرونده ها مرده به دنیا می آیند!

نشسته ام توی سرمای نمیدانم چند درجه ی روز سوم زمستان در یکی از مجتمع های قضایی سگ لرز میزنم و درود میفرستم به آبا اجداد این رییس بخش نقلیه اداره که برایم دیر ماشین  میفرستد! نمیدانم کی گفته یک همچین آدمی که از نظر من توانایی انجام خیلی از کارهای معمولش را ندارد باید برای راننده های بدبخت و خدماتی ها ی اداره و بعضی های دیگر رییس بازی در بیاورد!

جلسه رسیدگی امروز جلسه خوبی بود!از جمله جلساتی که قاضی بی هیچ تردیدی نظرش را در مورد پرونده میگوید و خواهان و خوانده را منتظر ابلاغ دادنامه نمیگذارد!دیگر خیلی برایم فرقی نمیکند نتیجه پرونده ام چه بشود! مثل روزهای اول خوشحال نمیشوم از بردن! اما پرونده امروز از آن دست پرونده هایی بود که مرده متولد شده بود و فلسفه طرح دعوی اساسا مشخص نبود! وکیل طرف اول شروع کرد به اصرار کردن و التماس که دعوایش رد نشود و بعد هم سکوت و خداحافظی و رفتن و احتمالا از راهی دیگر وارد شدن!


آدمها وقتی به دلایلی نمیتوانند به شخص خاصی که سابقا مورد محبت و علاقه شان بوده محبت داشته باشند ناخوداگاه محبتشان گسیل میشود به سمت شخص سومی که توی آن جمع است.الان همچین شرایطی برای من پیش آمده و مورد هجمه ی محبت دو  نفر خاص واقع شده ام که البته هر دویشان خیلی برایم عزیزند! 

خب هر آدمی به هرحال نقایصی دارد و من هم حتما! اما حالا این دو نفر لابد من شخص ثالث را خیلی عاقل و بالغ دیده اند که گذاشته اندم وسط و شریک دردهایشان کرده اند و محبتی را که باید خرج طرف دیگر کنند حواله من میکنند! نمیگویم از این شرایط خوشحالم یا ناراحتم یا هر چیز دیگر! اما میاندار و محافظه کار هم نبوده ام هیچوقت! همین امروز فرداست که این دو نفر را دعوت کنم به صلح و مهربانی با همدیگر تا از دست این ابراز محبت وقت و بی وقتشان و تماس هایشان و بیان علت دلخوری هایشان از همدیگر خلاصی داشته باشم!و چی بهتر از اینکه دوباره همگیمان دور هم جمع شویم و بی دلیل با انجام مسخره بازیهای معمول و بی مزه هم بخندیم.به هر حال هیچ چیزی بدتر از این نیست که آدمها تحت شرایطی مجبور باشند هم را تحمل کند! لحظه ها نفس آدم را بند می آورند تا می آیند بگذرند! تجربه اش را داشته ام که میگویم.